“سرگئی لازنیتسا”، دیدار دوباره در فستیوال کارلووی واری پیرامون “دو دادستان”
- شناسه خبر: 92089
- تاریخ و زمان ارسال: 29 تیر 1404 ساعت 18:32

این سینماگرکه در سالهای اخیر تنها به ساختن مستند هایی در پیوند با جنگ در اوکرایین بسنده کرده بود - و برای بهترین کارگردانی برای «دنباس»٬ در بخش نوعی نگاه ٬ در سال ۲۰۱ جایزه بخش نوعی نگاه را ربود– با فیلم داستانی حود ” دو دادستان” ، برای سومین بار به بخش مسابقه ای کن باز می گشت.
این فیلم که ، علیرغم سزاواری بسیار، شوربختانه جایزه ای دریافت نکرد بر پایه ی داستان کوتاهی از “گئورگی دمیدوف” ساخته شده که در سال ۱۹۳۸ دستگیر شد و ۱۴ سال را در گولاگ سپری کرد. لازنیتسا می گوید : او توانست تئوری نظام را بشکافد وبیان کند. بنابراین کار برد متن او فراتر از نظام شوروی پیشین می رود . جوهره زندگی زیر فشار رژیم های خود کامه را به نگاره می کشد. در این داستان، او می پرسد آیا ممکن است با سیستم از درون و با قوانین خود آن مبارزه کرد ؟
پس از آشنائی با “سرگئی لازنیتسا” و کارش در فستیوال کن، در سال ۲۰۱۰، بافیلم “شادی من” و سپس دیدار و گفتگو پیرامون “در مه”، در سال ۲۰۱۲ در فستیوال شهر “اودسا” ، که در جنگ کنونی بسیار اسیب دیده است، نمایش فیلم “دو دادستان” در فستیوال کارلووی واری، این بخت را داد که بار دیگر با او به گفتگو بنشینم و چند پرسش را در میان بگذارم، به ویژه این که در این آخرین فیلم هم بسیاری از دلمشغولی های فیلم های داستانی دیگر کارگردان دیده می شد.

در فیلم «دو دادستان»، کارگردان اوکراینی ما را به دل روسیه دوران پاکسازیهای استالینی میبرد و داستان رمان همنام٬ اثر «گئورگی دمیدوف»، فیزیکدان و زندانی پیشین گولاگ٬ را به فیلم میکشد که یک دادستان جوان تازه کار به دنبال یافتنش در زندان و سر در اوردن از کار او می شود. دادستانی که با پافشاری در پی بردن به این بی عدالتی ژرف، خود قربانی یک نظام درنده و فاسد توسط ماموران آن می شود.
استفاده از نماهای ثابت در قالب مربع، این شیوه خشک و بیپیرایه٬ که «الکساندر ساکوروف»روسی آن را بسیار به کار برده و «لازنیتسا» نیز این تاثیر را رد نمی کند٬ برای فرو رفتن در دوران پاکسازیهای بزرگ استالینی٬ بیننده را زیرفشار ماشین پرتوانی می گذارد که از هر سو قفل میشود. از این رو٬ فرم به دستیاری بی همتا برای محتوا تبدیل می شود.
در آغاز گفتگو، با یاد آوری دو فیلم بلند پیشین اش که نخستین آنها، فیلم بسیار تاریک وتلخ «شادی من» (که نامش هیچ پیوندی با سوژه ی دردناکش ندارد)، وابستگی به معیارهای اخلاقی و فروپاشی آنها پس از فروپاشی شوری پیشین را نشان می داد و سپس در فیلم «درمیان مه»، که به آرامی و بدون صحنههای درگیری، در زمان جنگ دوم جهانی میگذشت، باز مقوله ی پاسداری از اخلاق وو فاداری بهآن در شرایط دشوار را مطرح می کرد، به این رسیدم که در فیلم “دو داستان” هم این فیلم نه تنها از این رو تکان می دهد که بهروشنی درد خودکامگی را در ژرفنای آن می کاود، بلکه همچون آینهای ما را دربرابر سرنوشت مان قرار می دهد. سرنوشتی که با رشد پنهان و افزاینده استبداد و کژ روی نظامهای تمامیتخواه دارد برایمان رقم می خورد، چون ما همه ی این اجزا و به ویژه مقوله وابستگی به اخلاق، آن هم در شرایطی که روند زندگی چندان به مانائی آن کمکی نمی کند را، بار دیگر می بینیم.

آغاز گفتگو با سرگئی لازنیتسا
در سال ۲۰۱۲، شما در پاسخ به این پرسش که آیا به باورشما این جنگ، جنگ میان وحشی گری و انسانیت، جنگ نیازمندان وفرودستان وجنگ این دسته دوم با زندگی روزمره ی سخت همواره ادامه خواهد داشت و هیچ پاسخی برای آن پیدا نخواهد شد، گفته بودید هیچ راه برای برون رفتن از پاره ای از شرایط وجود ندارد. آیا با در نظر گرفتن آن چه در جهان، از چند سال پیش تاکنون می گذرد و بی پیشینه است، بیش از پیش، مانند بسیاری از مردم جهان، نا امید و سر در گم نشده اید ؟
س.ل : هدف، سخن درباره اینده و امیداواری نیست، هدف این است که ببینیم در کجا قرار گرفته ایم وببینیم با چه نهاد و یا نهاد هائی روبرو هستیم و چرا آنها وجود دارند. همه ی آنهائی که در زندان کار می کنند این را خوب می دانند، اما زندانیان نمی دانند. دادستان جوان هم نمی داند و با خوش باوری به پیرامون خویش می نگرد. و گرچه زندانی پیر به او همه ی داستان را می گوید، باز هم دادستان جوان نمی فهمد. نمی فهمد که نویسنده پیر زندانی برای کشورش و برای بولشویسم مبارزه کرده، پیش تر توسط دشمنانش شکنجه شده، ولی از او می خواهد که خود را به گناهانی که نکرده اعتراف کند ! نمی فهمد در درون چه جامعه ای زندگی می کند. نمی فهمد که در یک برهه زمانی همه ی آنها، که منظور زندانیان دیگر هم نیز هست، جزئی از آن مکانیزم می شوند و دوباره همان سیستم و نظام را آبیاری می کنند و می سازند. گرچه می خواهند با آن مبارزه کنند اما دوباره می سازندش.
ش. ر : به همین دلیل است که گفتم پس جای امیدی نیست چون بدون پایان به نظر می رسد .
س.ل : این را می توانم بگویم که امیدواری هنگامی به وجود می آید که بفهمیم این نظام چگونه عمل می کند و اشتباهات آن دادستان ساده لوح را تکرار نکنیم که خوش باورانه به مسکو رفت تا دست به دامن همه شود و کاری انجام دهد. او می بایستی راه حل دیگری را بر می گزید. شاید هم این راه حل وجود نداشته باشد .. شما نمی توانید در درون سیستمی که سراپایش دروغ است و قوانین آن کارآئی ندارند، حقیقت را بیابید. شما نمی توانید داد خود را از همان روند و ساختارهای همیشگی بگیرد. کافکا هم در کتاب خود ، “قصر” همان را یاد آوری می کند. در این کتاب شخصیت اصلی هم گرچه خوب میفهمد که چه می گذرد اما سرانجام خود نیز اسیر قصر و روش های به کار گرفته شده در آن می شود. کافکا شکل کار کرد جامعه های ما را بیان می کند. ما در آغاز داد را باور داریم و می خواهیم در جهت گستراندن آن بکوشیم، اما در درون دایره بسته ی اشتباهات سیستمی که دور خود می چرخد اسیر می شویم.
ش.ر : آیا می خواسته اید بگوئید که پیچ و خم های این زندان نماینده زندگی روس ها ست که همه روزه ناچارند یک مسیر پر از دست اندازهای بوروکراتیک، که فیلم آن را به کمک مجموعهای از فضاهای بسته (سلول، اتاق انتظار، ترن…)، و سکانسهای بلند گفتوگو نشان میدهد، بپیمایند ؟ مسیرهایی که همگی پر هستند از درهای قفب شده ی بیشماری که باید از آنها گذشت ؟

س.ل : البته زندگی مردم با همدیگر فرق می کند. اما در مجموع می توان گفت شرایطی که در آن زندگی می کنند همین است و نهادی برای مرهم گذاشتن بر دشواری ها وجود ندارد. از این روست که همه سینماگران و یا هنرمندانی که در آنجا زندگی می کردند، همگی به غرب پناه برده اند. اپوزیسونی هم در برابر پوتین وجود ندارد. در برون کشور هم گروههای ناهمگنی وجود دارند که سالی یک بار یا دوسه بار در یک سال گرد هم می آیند و همان جمله های همیشگی را تکرار می کنند که اینگونه آغاز می شود : چگونه ما باید دوران پس از پوتین را پیش بینی کنیم !! خنده… آن ها نمی گویند چگونه او را از مسند به پائین خواهند کشید و تنها روی یک شخص خود را متمرکز می کنند. در حالی که موضوع بر سر یک شخصیت نیست، بلکه بر سر یک نظام است .
ش. ر: چندی است که می شنویم سایه استالین در فضای روسیه موج می زند، آیا این چیزی است که در تائید حرف شما می آید ؟
س.ل : پس از فروپاشی شوروی پیشین، سیستم استالینی هم فروریخت، خشونت بسیار علیه مردم کاهش یافت و تنها مخالفان در زندان ماندند. دیگر مردم را مانند دوران استالین اعدام نمی کردند، اما در زمینه های دیگر زندگی اجتماعی، روش های گذشته همچنان ادامه یافت. پس ازفروپاشی همچنین امید های واهی بزرگی به وجود آمد و درهای کشور به سوی دنیا گشوده شد. همه بر این شدند که این سبک دیگر زندگی را در پیش گیرند و سازمان ها و نهاد های تازه به وجود آورند. این روند چند سالی ادامه یافت و سپس کم کم آنها دوباره به گذشته بازگشتند. گذشته ای که با آن خو گرفته بودند. در ان جا بود که این نا امیدی از پیاده کردن سبک زندگی غربی به وجود آمد. “ایوان کراستیف”، سیاست شناس و روشنفکر بلغار، کتابی بسیار جالب پیرامون این نامیدی بزرگ نوشته است که شامل کشورهای اروپای شرقی نیز می شود. بدین معنا که آنها تکنیک های غربی را کپی می کنند، اما اندیشه ای که آنها را ساخته پشتش ندارند. برای پیاده کردن درست و کاربری این تکنیک ها می بایستی در امپراتوری رم باستان ریشه داشت که قانون و اجرای آن را بسیار مهم می دانستند. بدین معنا که چنانچه فرمان قانون حتا به سود شما نباشد، می بایست آن را اجرا کنید. احترام به حق دیکران اساس آن قانون ها را تشکیل می دهد. در کشورهائی که هیچ نهادو مرجعی به آزادی و حقوق شما احترام نمی گذارند، شما می بایست برای حق زیستن خود مدام مبارزه کنید چون همه می خواهند به هر گونه که شده از شما بهره برداری کنند.. نهاد های اجتماعی هم یا نیستند و یا توانائی انجام کاری را ندارند. من می خواهم یاد آوری کنم که ۱۲۰ سال پیش در امپراتوری روسیه تنها ۱۰% مردم سواد داشتند ، در حالی که در انگلستان و هلند در پایان همان قرن نوزدهم، ۹۸%مردم سواد داشتند. بنابراین صد سال فاصله میان روسیه، انگلیس و هلند و حتا فرانسه وجود دارد. شما انتظار دارید که مردم روسیه این دیرکرد صد ساله را به اسانی جبران کنند ؟ این فاصله، فاصله ی خرد وروان است.

در اینجا کسی پرسید که بازگشت استالین سرگئی لازنیتسا را نگران نمی کند. ؟
ش. ر: اما آیا ترامپ هم مانند او رفتار نمی کند ؟
س.ل : من هم بر این باورم که ترامپ هم دارد به همان سو گام می نهد و آن چه اکنون می گذرد باور نکردنی است. در عین حال فکر می کنم به قدرت رسیدن چنین رهبری در اروپا ممکن نباشد.
ش.ر : از این پس همه چیز ممکن است.. چ.ن علیرغم سطح آموزش شمار بالای شهروندان با سواد اروپائی، و به ویژه آلمان، دانش آنها نتوانست جلوی پیدایش نازیسم و دو جنگ ویرانگر جهانی را بگیرد…
ش.ر : شما پیش تر گفته بودید که ما در برابر سیاه چاله ی کهکشان قرارد اریم و چنانچه چند شرط فراهم نشود، راه برون رفتی نیست. پس باز هم می پرسم که آیا امیدی بر جا مانده است ؟
س.ل : اگر از امید نخواهیم بگوئیم می توانیم به این اشاره کنیم که من یک فیلم ساخته ام که به فکر وادارم و این فیلم در فستیوال کن و در جاهای دیگر به نمایش در می آید..
به فیلمتان بازگردیم و از دکور بی همتای آن بگوئیم..
ش. ر : دکور این فیلم مکانی است ترسناک و حفقان آور که خود تبدیل به یکی از شخصیت های مهم فیلم می شود. دادستان جوان و آرمان گرا، ناچار است با در نوردیدن زندان، کریدورها و درهای آهنی آن که شمارشان زیاد است و قفل هر کدام را باید باز و بسته کرد، به ژرفای سلول شخصیت بیگناه شکنجه شده و در حال مرگ برسد. کمی می توانید درباره ی این زندان بگوئید؟
س. ل : این زندان در ریگا، پایتخت لاتویا، در سال ۱۹۰۵ ساخته شد و در سال ۲۰۰۸ به دلیل همین وضعش به کار آن پایان داده شد. بله، یک جای ترسناکی است که امروز به موزه تبدیل شده. ما بخش بزرگی از این فیلم را در آنجا ساحتیم.
ش.ر : یکی از تاثیر گذار ترین بخش های فیلم را می توان مدیون بازی هنرپیشه اصلی آن، دادستان جوان، بدانیم … چون او ساده لوح می نماید و گرچه رنجهای تحمیل شده توسط یک رژیم تمامیتخواه را در وجودش ، در این اتاق های بی نور و با رنگ های مرده بر دیوار و آن انتظار بی پایان حس می کند، اما بازهم از این خشنود است که توانسته با پا فشاری به دادستان بزرگ دست یابد و بتواند این دایره بسته ی بی عدالتی را به باور خود بشکند. غافل از این که دوزخی دیگر می رود پیش پایش دهان باز کند.

س.ل : این ساده لوحی می تواند در همه، در پاره ی ای از شرایط، به وجود آید. “الکساندر کوزنیتسف“، هنرپیشه بسیار توانائی است. او در شهر سباستوپل، در کریمه، می زیست و سپس در روسیه تبدیل به یک ستاره شد. اما به این فعالیتش پایان داد و اکنون در لندن زندگی می کند. هنرپیشه دیگر، همان زندانی پیر، “الکساندرفیلیپنکو”، هنرپیشه سرشناس تآتر است، که هشتاد سال دارد و اهل مسکوست. او پس از منتشر کردن جستاری در مخالفت با جنگ در اوکرائین، ناچار به ترک کشور شد. هنرپیشگان دیگر بیشتر اهل لاتویا و اوکراوئین هستند.
ش. ر : چه مدتی فیلمبرداری به درازا کشید وبه سرانجام رسید.
س.ل : فیلمبرداری این فیلم ۱۸ روز به درازا کشیدو گرچه شش کشور در ساخت آن شریک شده اند، اما بودجه چندانی نداشتیم و کارهای دیگرش را هم در یک ماه و نیم انجام دادیم.

ش.ر : شما که نخواسته اید با این فیلم و حتا فیلم های دیگرتان یک مانیفست بسازید و هدفتان نشان دادن واقعیت ها بدون جهت گزینی بوده است، حال جنگ اوکرائین را چگونه می بینید ؟
س.ل : این کشور به کمک آمریکا و اروپا نیاز دارد اما اروپا به تنهائی نمی تواند کمک بزرگی به اوکرائین بکند. اشتباه بزرگ در این بود که از همان آغاز اوکرائین به رسیدن به یک توافق تن در نداد و در این سه سال گذشته صنعت نظامی خود را گسترده تر نکرد چون، نظر به این که کشوری صنعتی است، توانائی آن را داشت، از جمله با ده کارخانه ای که در خارکف وجود دارد. اما نمی دانم چرا از آنها استفاده نشده است چون کلاشنیکف و موشک می ساختند. امروز آنها کمبود پهباد دارند. کارخانه های فلزات هم می بایستی، همچون در زمان جنگ در شوروی پیشین، ملی شوند. آنها هنوز خصوصی هستند و صاحبان پولدارشان در لندن زندگی می کنند . از سوی دیگر زلنسکی و همکارانش برای مدرن سازی کشور کاری نکردند. بنابراین چون روسیه به کندی بخش هائی از خاک اوکرائین را می گیرد، این جنگ در جا خواهد زد چون روس ها تنها شهر “ماریوپل” را گرفته
اند و در شهرهای دیگر با دشواری روبرو هستند. سربازانشان در آنجا می میرند و به گونه ای جنگ استالینگراد را به یاد می آورند. تنها کار آنها، به روش تارتارها، محاصره ی شهرها و محدود کردن رفت و آمد در آنهاست. حال تا چه اندازه مردم روسیه به هواداری از این جنگ ادامه دهند، من پاسخی برایش ندارم چون شماری از آمارها داده نمی شوند و دهان مردم را با پول می بندند. از داوطلبان هم چیزی نمی دانم و نمی دانم چگونه خواهند توانست مردم را وادار به رفتن به جنگ بکنند. تنها پیش بینی ممکن این می تواند باشد که کهن سالان نظام کم کم از بین بروند، از ترس تنبیه و یا ازدست دادن جان کاسته شود وکشور، با یک گام به پیش و یک گام به پس، به سوی کمی آزادی برود. روسیه چنانچه بخواهد به کشورهای دیگر یورش ببرد، تجزیه خواهد شد چون تنها یورش مهم نیست بلکه داشتن امکان ادامه جنگ مهم است .
پس از این دومین گفتگوی خشنود کننده با فاصله ی ۱۳ ساله، باید افزود که “سرگئی لازنیتسا” نیز برای سیزدهمین بار در فستیوال کارلووی واری حضود داشت که آخرین هم نخواهد بود.
«شهلا رستمی»
