سه شنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۲ ۳ اکتبر ۲۰۲۳
ویجت ها و آخرین اخبار
تیتر یک و اخبار برگزیده
آخرین اخبار، ویجت ها و جدول ها

یادداشت ایران مسعودی، بازیگر و نویسنده برای هنرمند

اولین توافقنامه‌‌‌ای که امضا کردند این بود که تمام اشک‌های یکی از چشم‌های دختر، بتّه جقّه شوند و بته جقه روی همان گونه‌ی اشک‌آلود بماند و هربار که اشک جدیدی می‌ریزد، رنگ‌های تازه‌ای به بته‌جقه اضافه شوند. چه تصویر زیبا و  رمانتیکی...!
اولین توافقنامه‌‌‌ای که امضا کردند این بود که تمام اشک‌های یکی از چشم‌های دختر، بتّه جقّه شوند و بته جقه روی همان گونه‌ی اشک‌آلود بماند و هربار که اشک جدیدی می‌ریزد، رنگ‌های تازه‌ای به بته‌جقه اضافه شوند. چه تصویر زیبا و  رمانتیکی...!

البته لازم نبود که اشک‌ها فقط  اشک‌های عاشقی و محنت باشند، پیاز پوست کندن و نفازولین ریختن و گرد و خاک و حساسیت فصلی و حتی اشک های تقلبیِ سوسمارنشان هم بتّه‌جقّه می‌شدند.
در عوض؟ در عوض قرار شد پیرمردِ جادوگر جیغ جیغوی جق‌جقه به‌دست، برایش طلسمات پتاسیوم بسازد تا هم سلامت قلبش تضمین شود، هم قلبِ هرکسی را که خواست، برباید و او را عاشق زار خودش کند. او هم در همان اوان نوجوانی که نمی‌دانست ماجرا از چه قرار است، عاشق قوری مادربزرگش شد اما خیلی زود فهمید که عاشق زار، لازم است  به‌جز چایی و دمنوش، چیزهای دیگری هم سرو کند و متاسفانه نسبت به آن مهم، بسیار ناتوان است.
این شد که طلسمات پتاسیوم را برداشت و قوری گل‌ قرمزی تپل را زیر بغلش زد و دوتایی، چای‌ریزان و اشک‌ریزان، رفتند سراغ همان پیرمردِ جادوگر جیغ‌جیغوی جق‌جقه‌ به دست که طلسمات پتاسیوم را باطل کند. جادوگر که او را قوری‌ به‌بغل و بته‌جقه بر لُپ دید، جیغی کشید و دلش سوخت و جگرش کباب شد و بوی کباب محله را برداشت و اهالی محل ریختند آنجا و شلوغ پلوغ شد و توی آن شلوغی‌ها، طلسمات پتاسیومِ دختر گم شد. جادوگر با نیت خیر و جگر کباب، هرچه گشت طلسمات را نیافت که باطل کند. دختر و قوری مدام اشک و چای می‌ریختند و بوی کباب جگر جادوگر، مشتاقان بیشتری را به خانه او می‌کشاند.
اینجای قصه، سرو کله‌ی قهرمان تازه داستان که از مشکلات، شکلات می‌سازد، پیدا می‌شود. معرفی می‌کنم: چِلگیس خانم، همسرِ پیرمردِ جادوگر، دارای مدرک بین‌المللی "ام بی ای" از یکی از معتبرترین دانشگاه‌های حومه‌ی چِلسی. اگر فکر می‌کنید ایشان چِهل گیسِ بافته‌ی بلند دارند، سخت در اشتباهید. ایشان چهل کلاه‌گیسِ شیکِ خارجی دارند ساخته‌ی کشور دوست و نه آنقدر همسایه، چین! چِلگیس خانم از پله‌ها پایین آمد (تصویر پایین آمدن چلگیس خانم با آن ابهت و دیدن دود کباب و بازار داغ، سینمایی و برای این قسمت واقعا لازم است) پس دید که بازار کباب جگر از طلسمات جادوگر داغ‌تر است و حال دختر و قوری هم زار و نزار است. از آنجا که زن دوراندیش و تیزهوشی بود، در زیر پله‌‌ی خانه‌شان(زیر همان پله‌هایی که با ابهت از آن پایین آمده بود) یک جگرکی زد و پیرمرد جادوگر را فرستاد کلاس سلفژ و جق‌جقه‌نوازی و دختر و قوری را همان‌جا نگه داشت تا از تنها کاراییِ قوری، به نحو احسن استفاده کنند و به مشتری‌ها چای و دمنوش بدهند. جادوگر هم آوازهای وهم انگیز عاشقانه می‌خواند و جق‌جقه‌ می‌نواخت. خودِ چلگیس خانم هم وظیفه‌ خطیر جگرپزی را به عهده گرفت. البته بعضی از بعدازظهرها آش شله قلمکاری هم بار می‌گذاشت که من اصلا توصیه نمی‌کنم، نیکوصفت که مدتی است از دور میدان انقلاب رفته اوایل جمال‌زاده جنوبی خیلی بهتر است.


چون چلگیس‌خانم آش را که بار می‌گذاشت، به جای ایستادن بالای سر دیگ، می‌رفت یک لباس جدید می‌پوشید و یک کلاه‌گیس تازه بر سر می‌گذاشت و با عینک آفتابی وسط جگرکی کت واک می‌کرد. البته از همین طریق، تعداد قابل توجهی لباس و عینک به مشتری‌ها فروخت.
یک روز زیبای بهاری، چل گیس خانم متوجه شد دختر بی‌نوا که تمام رویاهای عاشقانه نوجوانی‌اش با قوری محبوبش به جگرفروشی و چای‌ریزی ختم شده‌، از بس قوری سنگین را بغل گرفته و برای مشتری‌ها چای ریخته‌، از هرچه عشق و عاشقی و جگر و شله قلمکار بیزار شده و هر شب با آوازهای جادوگر گریه می‌کند و بته‌جقه‌ی روی گونه‌اش هم روز‌به‌روز رنگین‌تر و رنگین‌تر می‌شود و هرآن ممکن است بگذارد برود و بیزنس پِلَنِ چل گیس خانم خراب شود.
از آنجا که آخرش هم طلسمات پتاسیوم دختر، پیدا نشد که نشد، چلگیس خانم تصمیم تازه‌ای گرفت. اول جادوگر را واداشت که عجالتا تا پیداشدنِ طلسماتِ مفقوده، طلسماتِ پتاسیوم تازه‌ای این‌بار برای قوری بنویسد که کارایی‌های مهم دیگر را نیز پیدا کند، دوم قرار شد که فردای آن روز که باز هم یک صبح زیبای بهاری بود، دختر و قوری را ببرد محضر سر کوچه و عقدشان کند تا هم روابط عاشقانه تجدید شود، هم مشکلی پیش نیاید و هم فیلِ دختر، هوای هیچ هندوستان و قوری فروشی جدیدی نکند.
اما اندک‌زمانی پس از اتخاذ و  اعلام تصمیمات تازه، چل گیس خانم در حال کت واک با عینک‌ و کلاه گیس، به قوری اصابت کرد و قوری چینی از دست دختر افتاد و هزارتکه شد. حدس بزنید توی قوری هزار تکه چه بود؟ بله درست حدس زدید. طلسمات پتاسیومِ مفقوده. قوری گل‌قرمزی تمام این مدت، طلسمات را مانند رازی سر به مهر در دل خود نهفته بود.
دختر مات و مبهوت و گریان ماند و مدت‌ها نشست و آن تکه‌های متلاشی شده از یک کل منسجم را با چسب به هم‌ چسباند و گذاشت روی تاقچه‌ای که تالار افتخارات جگرکی بود و بعد هم تجربیاتش را نوشت و نتیجه‌اش شد کتاب مشهوری به همین نام.
"تکه‌هایی از یک کل منسجم"
اگر فکر می‌کنید دختر از آن جگرکی رفت، اشتباه می‌کنید. آن جگرکی، بزرگ و بزرگ‌تر و بسیار بزرگ‌تر شد و حالا همه‌ ما، توی همان جگرکی نشسته‌ایم و خبر نداریم.

نتیجه اخلاقی: مشکلات عشقی خود را به‌جای جادوگران، به روانشناسان خوب و کار بلد بسپارید.

عکس: فاطمه ابراهیمی

تبلیغات

ارسال دیدگاه:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جهت ارسال دیدگاه خود ابتدا بر روی کادر «من ربات نیستم» کلیک کنید.
پس از تایید، دکمه «ارسال دیدگاه» نمایان خواهد شد که با کلیک بر روی آن می توانید دیدگاه خود را ارسال نمایید..