خانه تئاتر؛ سانسور!
- شناسه خبر: 69601
- تاریخ و زمان ارسال: ۲۳ آبان ۱۴۰۲ ساعت ۱۵:۵۷
مولانا ، فیه ما فیه ، بدیع الزمان فروزانفر
بنابراین من نمی توانم ادعا کنم هرآنچه در اینجا می آید تمامی حقیقت است.
پیتر بروک این معنی را به نحو دیگری می گوید: من هرگز به حقیقتی یگانه و واحد اعتقادی نداشته ام، چه از آن من باشد یا از آن دیگری. اعتقاد راسخ دارم که تمام مکاتب و مشرب ها، تمام نظریه ها و فرضیه ها می توانند در مکان و زمان بخصوصی قابل قبول باشند. اما در عین حال معتقدم زندگی وقتی معنا دارد که ما صادقانه و صمیمانه، با شور و شوق و با تمام وجود به نقطه دیدی و تفکری اعتقاد داشته باشیم. با این همه، زمان می گذرد، ما عوض می شویم، تغییر می کنیم، دنیا تغییر میکند، هدف ها و آمال، و حتی نحوه تفکرمان دگرگون می شود. یک چیز همواره نظرم را جلب کرده است و من همیشه آن را دنبال کرده ام: اگر نظری و تفکری مثمر ثمر و قابل ارائه باشد، باید خود را وقف آن نمود و تا سر حد مرگ از آن دفاع کرد. با این حال، همیشه ندایی آرام و آهسته در گوش مان زمزمه می کند: Hold on tightly , let go lightly (کوشا باش ولی سلانه سلانه برو). در عقایدت مصمم باش و در راه و روشت نرمش داشته باش.
پیتر بروک، برگردان صدرالدین زاهد
چندی پیش دوستی درباره چرایی و چگونگی « کارگاه های عملی بازیگری » چهار نفره من از من پرسید. و من در جوابی غیر مستقیم به او و دیگر دوستان با استعانت از شعری از عطار نیشابوری گفتم : گه نعره زنان معتکف صومعه بودیم/ گه رقص کنان گوشه خمار گزیدیم.
تئاتر تنها هنری است که به حضور انسانی انسان بازیگر و رو در رویی او با انسان تماشاگر نیاز دارد. اصلاً تئاتر به اینگونه سامان می پذیرد و قبل از این رو در رویی انسان با انسان به آن نام تئاتر را نمی توان اطلاق کرد. تمرین است، یا به قول فرنگی ها تکرار است: répétition. فلسفهی تشکیل گروه تئاتری و کار عملی گروهی تئاتر هم همین است. حضور تمام و کمال بازیگر در رأس این گروه تئاتری از این ضرورت انسانی تئاتر سرچشمه می گیرد. هر چقدر ابعاد این حضور وسیع تر و گسترده تر باشد و بازیگر با همهی امکانات و توانایی های بدنی، تمرکزی، احساسی، ارتباطی و غیره و (بخصوص) تفکری و آزاد خویش به این مقابله برود، ارتباط انسانی حاصل از این رو در رویی انسان با انسان قوی تر و برنده تر خواهد شد.
در ایران کنونی ما سانسور آشکار یا به قول خودشان ارشادی، این رابطه ی انسانی انسان بازیگر با انسان تماشاچی را مخدوش و مضمحل کرده است و با مکمل سانسوری که من آن را سانسور پنهان و ناآشکار می نامم که «عدم امکانات پژوهش و جستجو و کار و کوشش و کاوش» را سبب شده است، این قدرت رو در رویی و برنده گی انسان بازیگر در مقابل انسان تماشاگر را در تئاتر کنونی ما بی معنا کرده است.
اما در عین حال باید اذعان کنم که تشکیل جلساتی این چنین که تجزیه و تحلیل این شور و شوق انسانی را، این تجربه ی رو در رویی انسان با انسان را آنهم در شرایط حیوانی کشورم به جان من انداخته است، بی نهایت شادمانم. از من خواسته اند که درباره احقاق حقه «حقوق تئاتر» با یکی از این موانع که مختل کننده این رو در رویی انسان بازیگر با انسان تماشاچی است، که امر «سانسور» باشد، چند کلامی بگویم. برای من در این شرایط جهنمی که معتکفین متقلب از خدا برگشته درست کرده اند، عشق انسانی و رو در رویی انسان با انسان تنها محمل عروج از این جهنم زمینی است.چنین جلساتی برای من این امکان را فراهم می کند تا تبلور این اندیشه را تمام و کمال و با تمام وجود بیان کنم. و به خود بگویم که تئاتر هیچ نیست جز حضور انسانی بازیگر در صحنه در مقابله با حضور انسانی تماشاگرانی که شوق دیدار مقام و منزلت انسانی، آنها را در این مکان مقدس به نام سالن تئاتر یا محل اجرا گرد هم آورده است. و اگر این حضور با امری بنام ارشاد و سانسور مختل گردد باید بگویم: دردا که در این بادیه بسیار دویدیم / در خود برسیدیم و به جایی نرسیدیم / کردیم همه کار، ولی هیچ نکردیم / دیدیم همه چیز، ولی هیچ ندیدیم.
فراموش نکنیم که دو عامل اساسی، سامان دهنده تئاتر است : نویسنده و بازیگر. عامل اول که نویسنده باشد، که عاملی تفکری است و اغلب اوقات در تنهایی تفکری خویش سامان دهنده متن نمایشی است – که با همه اینکه در فرانسه بر جلد این نمایش نامه های چاپ شده، به صورت کتاب، نوشته می شود: تئاتر مولیر، تئاتر مری و، تئاتر کامو… این کتاب های محتوی نامه های نمایشی یا نمایش نامه، تئاتر نیستند، بلکه نمایش نامه هایی هستند که به حوزه ادبیات دراماتیک تعلق دارند. یکی از شاخص ترین وجوه این نامه های نمایشی – توجه داشته باشید که می گویم یکی از این شاخصه ها – دیالوگ یا گفتگو است. این گفت و گوهای نمایشی رابطه تنگاتنگی با دموکراسی و آزادی دارند. در کشوری که تا به حال هرگز روی آزادی و دموکراسی را ندیده است، تدوین این شاخص ترین وجه بسیار سخت و بسیار پیچیده است، به خصوص اگر سازمان یا افرادی هم باشند که به هر دلیل و مستمسکی محدوده تفکری و تخیلی نمایش نامه نویس را تنگ و تنگتر نمایند. به همین دلیل است که ما در تاریخ هنری جهان بسیاری از روشنفکران، متفکران، ادیبان و نویسندگان را می یابیم که با پرداخت هزینه های گزاف به مقابله با این مزدوران و جیره خواران حکومتی پرداخته اند و می پردازند. این امر در فرانسه به سال ۱۹۰۶ میلادی تحقق یافت. قلمی که آزاد شد. پیش از این تاریخ، در قرن نوزدهم هر مکان اجرایی قبل از ارائه اولین اجرای نمایش موظف بود، پانزده روز قبل متن نمایشی را برای مقامات سانسور ارائه کند. و در شب پیش از اجرا اعضای سانسور کننده حضور می یافتند تا شاهد باشند که موارد تذکر داده شده اعمال شده است. بودند نویسندگانی همانند لابیش که با این سیستم حکومتی همراه و همگام بودند؛ ولی در عین حال کسانی هم همانند ویکتور هوگو و امیل زولا به شدت و با تمام قدرت با امر سانسور مقابله می کردند. تارتوف یا شیاد و حقه باز مولیر که به امری مذهبی در کلیسای کاتولیک می پردازد، سه بار توقیف و بازنویسی شد. نسخه اول به سال ۱۶۶۴ به دستور لویی چهاردهم که تحت فشار اسقف اعظم کلیسای کاتولیک قرار داشت. نسخه دوم به سال ۱۶۶۷ در غیبت پادشاه که به جنگ فلاندر رفته بود، رئیس پارلمان باز هم به بهانه ای مذهبی از به صحنه رفتن نمایش جلوگیری کرد، تا اینکه بالاخره به سال ۱۶۶۹ یعنی بعد از پنج سال نسخه سوم شیاد مولیر اجازه اجرا یافت. این مشکلات و ممانعت ها همیشه و در همه جا و در همه زمان ها وجود داشته و دارد. تنها زمینه هم همیشه مذهبی نبوده است. ترس از برخوردهای سیاسی اجتماعی در فرانسه ارنست کنستانس وزیر کشور فرانسه را واداشت که در بیست و هفتم ژانویه ۱۸۹۱ اجرای thermidor از ویکتورین ساردو را که مضمونی از کاهش تب انقلاب را داشت، بعد سه شب اجرا در کمدی فرانسز توقیف کند. از عجایب اینکه در کشوری همانند روسیه با پیش زمینه ای کمونیستی در آوریل ۲۰۱۵ یعنی همین هشت سال پیش کلیسای ارتدوکس موفق شد اقتباس Tannhauser از واگنر را به دلیل « توهین به مقدسات » متوقف کند. در همین مملکت پیشتر کمونیست لامذهب نمایش نامه های شوارتس و بولگاکف بارها و بارها توقیف شد، حتی رمان بولگاکف درباره مولیر از طرف ناشر او دچار اشکال گردید و بیست سال پس از مرگ او (۱۹۶۲) نسخه ای نه چندان کامل از آن منتشر شد. نسخه کامل رمان سرانجام به سال ۱۹۸۹ منتشر گردید. در همین زمانه خودمان هم هنوز هنرمندان در عذابند. همین چند سال پیش در آوریل ۲۰۱۸ بود که نمایش کاسته لوچی بخاطر صحنه آخر نمایش که نه کودک خردسال نارنجک های دستی را به سمت تصویر غول پیکر مسیح پرتاب می کردند در شهر مانز فرانسه دچار دردسر شد. دوستان از این قبیل مثالها در آن سر دنیا هم وجود دارد، اما آیا می دانید چه تفاوت عملکردی، سانسور در کشورهای آزاد و دموکراتیک با کشورهای سرکوبگر و دیکتاتوری دارد؟ تفاوت در این است که سانسور در اولی به صورتی پنهان و در دومی اشکارا عمل می کند. برای همین است که ژید می گوید: سانسور کمی شبیه شیطان است. به محض اینکه بخواهیم او را بفهمیم و تجزیه و تحلیل کنیم، همانند شیطان اینجا و هر کجا که باشد محو می شود. عمل کرد او عینی و مادی و قابل رویت است، اما به محض اینکه بخواهیم رد پایی از او جستجو کنیم، او همانند شیطان ما را متقاعد می سازد که وجود ندارد. و این بزرگ ترین نقطه قوت اوست.
اگر لغت «سانسور» از لاتین می آید، کلمه Anastasie از یونانی قدیم است، که معنایش روز رستاخیز و احیای دوباره است. برای همین شوخی بسیار جدی در میان روشن فکران فرانسوی متداول است بنام قیچی آناستازی که در واقع می خواهد بگوید : اگر سانسور در زمان انقلاب مخدوش شد و از بین رفت، در دوره ناپلئون دوباره احیاء شد… که نیت ثانوی آنست که بگوید سانسور هرگز نخواهد مرد! در رابطه با این گفتار ژید بودم و قیچی آناستازی که به مطلبی برخوردم با این عنوان: «قیچی آناستازی در سر کار می کند.» – یعنی همان سانسور پنهان که به آن اشاره کردم – در این مطلب آمده بود : « امروزه روز کشور ما توسط اردوگاهی محترم و نیکوکار به آرامی و محترمانه و زیرکانه اشغال شده است. نیرویی مسلح به تفکری منزه بر همه پیشخوان های اجتماعی- سیاسی پیروز شده است. حس می کنم که عاقبت به خیر شده ایم: به نظر می آید که فرانسوی هایی که در گذشته قلعه باستیی Bastille را فتح کردند و در همین چند دهه پیش برای تغییر زندگانی خویش راه پیمایی نمودند، بالاخره اخته شدهاند. بحران کار خود را کرده است، همه در لانه خزیده اند و سانسور یا همان قیچی که در سر کار می کند! و یا به قول خودمان با صلاح و مصلحت عمل می کند. عملکرد لازمه خویش را دارد.
در این نوشته آمده است :
il est interdit de ne pas interdire
نهی نکردن، حرام است. سیگار را ترک کنید: سرطان ریه. مشروب نخورید: سبب التهاب کبد می شود. التقاط نکنید: ایدز و بیماری های مقاربتی به همراه دارد. خورد و خوراک را هم کنار بگذارید: انواع و اقسام آفت کشها و OGM ها یا تغییرات گیاهی حیوانی را نوش جان خواهید کرد. قدم به بیرون مگذارید: گرفتار سوءقصد و حمله خواهید شد. درباره یهودیان حرفی نزنید: شما را به اتهام یهودی ستیز محکوم خواهند کرد. دست از کاریکاتور محمد بردارید: قبل از اینکه سرتان را بر سینه تان بگذارند، آتش تان خواهند زد! با همجنس بازان شوخی مکنید: متهم به نفرت از همجنس بازان خواهید شد. حرفی راجع به سیاه پوستان نزنید: گرفتار سرزنش نژاد پرستی خواهید شد. برخلاف تمام اینها شما می توانید تا دلتان بخواهد از بچه بازان کلیسا بگویید. دادستانی در کار نیست: قیچی خود به خود در سر شما کار خواهد کرد.
این چنین است که سفر به انتهای شب سلین پشت ویترین کتاب فروشی ها یافت میشود و دادستان ها هم کار خود کنند.
اما داستان ما چگونه است: ما اذعان داریم که تئاتر دراماتیک است. که با نور است که تاریکی معنا پیدا میکند. با شب است که روز تجلی مییابد. با زشتی است که زیبایی تحسین می شود . بدی است که خوبی را تبیین میدهد. شیطان است که حضور خدا را مسجل می دارد. آنوقت جمهوری اسلامی یک طرف اینها را بنام ارشاد کنارمی گذارد. و به این ترتیب خدا را از صحنه مان حذف می کند و دیگر تقدسی بر صحنه مان نمی بینیم.
نمی داند که زیبایی بی زشتی، خوبی بدون بدی، نور بی حضور تاریکی، عشق بی حضور ظلم و جور، روز بدون شب، و در نهایت خدا و ایمان و تقدس بی شیطان و کفر و بی ایمانی معنی و مفهومی ندارد. از این بدتر تمام قدرتمان را، قدرت تعلیمی مان را از دستمان گرفته اند. نه بودجه ای برای تعلیم و تربیت صحیح تئاتری گذاشته اند و نه امکان مکانی برای دور هم جمع شدن و کار تحقیقاتی کردن، ما را بی سلاح به جبهه رو در رویی با تماشاگران می فرستند. ما نه بودجه ای برای تعلیم و تربیت خود داریم و نه جایی و مکانی که امکان تشکل گروهی برای کاوش و جستجو به ما بدهد. ما نه تعلیم بدنی دیده ایم، نه صوتی، ما در صحنه نه ریتم نمایشی را می شناسیم و نه قادر به حفظ ضرب آهنگی درست برای اجراهایمان هستیم، هماهنگی بازی و نقش و معنی کار اجرایی که از نوشته ی نویسنده می آید را درک نمی کنیم و نمی دانیم که چقدر هماهنگی گروهی مان می تواند ایجازی را خلق کند که سبب شگفتی و جلب نظر تماشاگر به صحنه اجرایی نمایش مان شود. ما را بی دفاع و بی سلاح به صحنه فرستاده اند. برای ما جوانان که در شروع کارمان هستیم، هیچ گونه کمک هزینه آموزشی کارگاهی، گروهی و تئاتری اختصاص نداده اند، تا ما با کمک این قبیل کمک هزینه های تحصیلی و آموزشی بتوانیم کسب تجربیات تازه تر تئاتری راه بنماییم و خود را به روز نگه داریم. کارمان را شغل نمی دانند. و تمام حق و حقوق اجتماعی ما را نادیده گرفته اند. اما برای کار خودشان صدها بل هزارها مکان و امکانات دارند و تعلیم و تربیت مذهبی ایجاد کرده اند، اما بازیگران و دست اندرکاران صحنه ای ما از فن و تکنیک و علم و دانش کار خویش بی بهره شده اند. قیچی سانسور پنهان و آشکار را هم تیز و تیز تر و برنده تر کرده اند، تا مبادا دست از پا خطا کنیم. نتیجه آنکه تئاتر حال حاضر و زمانه ما مرده است و هر آنچه بر صحنه می بینیم، جسد مرده متعئفنی است بنام تئاتر که کوچکترین معنای ارتباطی با جامعه و فرهنگ و مردمان کوچه بازار ما ندارد. کانسپت* یا برداشت مفهومی تئاتر در نزد ما عینیتی ندارد، چون دست و پای ذهنی ما نه پرورش یافته است و نه آزاد است. سانسور و ممیزی و تفتیش عقاید هم که قوز بالا قوز است و ما را اخته کرده است.
*Concepte
صدرالدین زاهد