دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۱ ۲۰ مارس ۲۰۲۳
ویجت ها و آخرین اخبار
تیتر یک و اخبار برگزیده
آخرین اخبار، ویجت ها و جدول ها

به قلم فرانک حیدریان

خانه پدربزرگ، حیاط نقلی قشنگی که تابستان و بهار انگار اتاق نشیمن است، گلدان های شمعدانی و اطلسی روی پله هایی که به طبقه دوم می رود، عطر آش رشته ی مادر بزرگ در حیاط پیچیده، نوای قرآن پدربزرگ با صدای شجریان در می آمیز، چند خوردی چرب و شیرین از طعام، امتحان کن چند روزی در صیام.
خانه پدربزرگ، حیاط نقلی قشنگی که تابستان و بهار انگار اتاق نشیمن است، گلدان های شمعدانی و اطلسی روی پله هایی که به طبقه دوم می رود، عطر آش رشته ی مادر بزرگ در حیاط پیچیده، نوای قرآن پدربزرگ با صدای شجریان در می آمیز، چند خوردی چرب و شیرین از طعام، امتحان کن چند روزی در صیام.

من معنی آوازش را چندان نمیفهمم اما صدایش به جانم می نشیند، مادربزرگ آش رشته را در ظرف بزرگی می ریزد و می گذارد وسط سفره، سبزی و پنیر و نان تازه و خرما، من طاقت ندارم و میخواهم هر چه زودتر از آن آش خوشمزه بخورم. منم، پدربزرگ، دایی و دختر دایی، مادر بزرگ برایمان در بشقابهایمان آش می‌ریزد، من هر لحظه می پرسم افطار شد؟ مادر بزرگ کم حوصله است، روزه داری هم کم حوصله تر اش کرده، می‌ گوید: نه! صبر کن.

سی ثانیه بعد دوباره می پرسم افطار نشد؟ می گوید نه نشد! ای بابا چرا افطار نمی‌ شود هلاک شدم، صدای ربنای شجریان می ‌پیچد، رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا... دیگر حتما افطار شده است، مادربزرگ افطار شد؟ هنوز نه! خدایا نکند قرار است اصلا افطار نشود.

من وقتهایی که خانه مادربزرگ باشم روزه می گیرم، همه در آن خانه روزه می ‌گیرند و دور هم سحری می خورند و افطار می کنند، اصلا تمام قشنگی اش به همین جمعی بودنش است.

مادربزرگ بلند می‌شود می ‌رود توی اتاق و پای سجاده اش می نشیند، از پنجره باز مشرف به حیاط می بینمش که تسبیحش را بر می‌دارد، همان تسبیحی که بعد از رفتنش از توی سجاده اش برداشتم و هنوز با من است، شروع می کند به دعا خواندن، من و دختر دایی بی تاب شده ایم، ما همش ده دوازده سال داریم، صدای اذان موذن زاده اردبیلی که می‌ پیچد، مادربزرگ می‌ گوید قبول باشه بچه ها و خودش شروع می کند به خواندن نماز، عجب طاقتی دارد مادربزرگ، پدر بزرگ هم  تیمم می کند و نشسته نمازش را می‌خواند، من و دختردایی و دایی شروع به خوردن می کنیم، آش داغ است، هوا گرم است، ما گرممان است.

حالا هم بعد از بیست و چند سال، هنوز وقتی مثنوی افشاری شجریان، ربنای او و اذان موذن زاده را می شنوم پرتاب می شوم به خانه پدربزرگ و عطر آش رشته مادر بزرگ می‌پیچد در سرم.

فرانک حیدریان / کارگردان و بازیگر تئاتر

Instagram: faranakheidarian

 

تبلیغات

ارسال دیدگاه:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جهت ارسال دیدگاه خود ابتدا بر روی کادر «من ربات نیستم» کلیک کنید.
پس از تایید، دکمه «ارسال دیدگاه» نمایان خواهد شد که با کلیک بر روی آن می توانید دیدگاه خود را ارسال نمایید..