مملوء از حفره و خالی از منطق
- شناسه خبر: 42
- تاریخ و زمان ارسال: ۱۲ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۵۰
علی ناصری
«هشت یار اوشن» در نگاه اول میتواند فیلمی جذاب باشد، این فیلم که کاراکترهای مرد مجموعه «اوشن» استیون سودربرگ را با کاراکترهای زن عوض کرده و قصد دارد قصه هشت زن سارق را روایت کند که مثل مردان اوشن قصد سرقتی بزرگ دارند نه تنها نتوانسته نسبت به دیگر قسمتهای مجموعه سینمایی «یاران اوشن» اثر بهتری باشد حتی از دیگر آثار این مجموعه پر آوازه سودربرگ نیز دارای قصه و فضایی ضعیفتر و احمقانهتر است.
گری راس همیشه با فیلمهایی که میسازد خود را برای مخاطبان سینما به این اثبات رسانده که میتواند بسیار سرگرمکننده باشد اما این سرگرمی در «هشت یار اوشن» به قدری در فضایی احمقانه شکل میگیرد که هر مخاطبی ممکن است از دیدن این فیلم و این حجم از سادهانگاری برای تعریف قصه و فضاسازی متعجب شود. در واقع «هشت یار اوشن» به قدری در فیلمنامه دارای حفره است که منطق ابزار گمشده فیلم به نظر میرسد چرا که هیچ منطقی درکلیت جدیدترین اثر گری راس دیده نمیشود و از طرفی این حفرهها حتی در اکثر مواقع مخاطب را دست انداخته و به او توهین میکنند. در این فیلم هیچ چالشی بر سر راه سارقهای حرفهای وجود ندارد. همه هر کار که میخواهند را به بهترین و آسانترین شکل ممکن انجام میدهند و نقشهشان بدون کمترین نقص پیش میرود و هر گاه که دچار مشکلی میشوند یک نفر که از عالم غیب به جمع کاراکترها اضافه میشود مشکل را حل کرده و میرود. گرهگشایی در این فیلم به قدری سادهانگارانه انجام میشود که گاه دلیل شکلگیری گره بر سر راه کاراکترهای اصلی را نمیتوان فهمید. فیلمنامهنویس به قدری بیحوصله در گرهافکنی و گرهگشایی است که از میانه فیلم به بعد مخاطب مطمئن است نقشه اوشن و یارانش به بهترین شکل ممکن اجرایی میشود و هیچ تعلیقی در اتمسفر فیلم وجود ندارد. قصه «هشت یار اوشن» مثل یک بازی است که بازیکن اصلی آن که ساندرا بالوک نقشش را به نمایندگی از نویسنده ایفا میکند مهرهها را چیده و مثل یک دومینوی قابل پیشبینی همه چیز اتفاق میافتد و فقط آن چیز که میتواند مخاطب را گاه به وجد آورد این است که اتفاق نهایی در فیلم، یعنی دزدیده شدن گردنبند گرانقیمت به چه شکلی و با چه نقشهای رخ خواهد داد.
در نیمه پایانی فیلم اتفاقات احمقانه با شدت بیشتری رخ میدهند و فیلم را به مجموعهای از بیمنطقترین اتفاقات تبدیل میکند. زمانی که مشخص میشود شخصی که از او سرقت شده که دافنه (آن هاتاوی) نام دارد با سارقین همدست بوده بسیاری از اتفاقات نسبتاَ منطقی فیلم کاملاَ بیمنطق میشود و از طرفی تعلیق و استرسی که شاید در بخش ابتدایی فیلم به برخی مخاطبان منتقل شده نیز احمقانه جلوه میکند. در واقع اگر شخصی که از او دزدی میشود در این دزدی نقش داشته، کاراکترها هیچ نیازی به نقشه کشیدن و آن همه تلاش نداشتند و بخش اعظمی از فیلم و آنچه که در آن روایت شده و مخاطب دیده بسیار احمقانه جلوه میکند و بیشتر شبیه به این است که فیلمساز یک خواب را برای مخاطب تعریف کرده و در اواخر فیلم کاراکتر اصلی از خواب بیدار شده و فیلم به پایان میرسد، با همدست بودن قربانی و سارق تلاش و نقشه یاران اوشن برای سرقت بسیار احمقانه به نظر میرسد و از طرفی هدفی که کاراکتر اصلی فیلم برای انتقام از معشوق قدیمیاش دارد به هیچوجه هیچ منطقی به داستان اثر نمیبخشد و نمیتواند توجیهی بر کارهای کاراکترهای اصلی فیلم باشد.
فیلمنامهنویس تنها به خلاقیت و هوش کاراکترهایی که خلق کرده توجه داشته و فکر او بر این بوده که مخاطب را از هوشی که این افراد دارند دچار شگفتی کند و با اتفاقات عجیبی که از سوی شخصیتهای داخل فیلم رخ میدهد مخاطب خود را سرگرم کند. این اتفاق تا حدی رخ میدهد و مخاطب در بسیاری مواقع از هوش و قدرت کاراکترها تعجب کرده و به وجد میآید اما این مسأله تنها در ابتدای فیلم کارساز است و به نوعی در ادامه با تکرار آن دست فیلمنامهنویس برای مخاطب رو شده و کارهای عجیبی که کاراکترهای فیلم انجام میدهند برای او هیچ جذابیتی نمیتواند داشته باشد. فلشبکی که فیلمنامهنویس در میانه فیلم برای تعریف انگیزه کاراکتر اصلیاش یعنی دبی اوشن به مخاطب ارائه میدهد به شدت ساختار «هشت یار اوشن» را برهم زده و به یکباره نظم زمانی را در ذهن مخاطب بر هم میزند تا بتواند قصهای به قصه اصلی فیلم اضافه کند و اثر کم رمق خود را پربارتر نشان دهد. یکی دیگر از نکات مهمی که بیش از هر چیز میتواند باعث تعجب مخاطبان حرفهای سینما باشد سبک کارگردانی گری راس است که به شدت تقلیدی از استیون سودربرگ به نظر میرسد. او گویا ضرباهنگ و ریتم اثرش را نیز از سودربرگی که مجموعه «اوشن» را ساخته و حال تهیهکننده این اثر است کپی کرده و به قدری تحت تأثیر کارگردانی سودربرگ در مجموعه ضعیف «اوشن» بوده که خود را کاملاَ فراموش کرده است و این شبهه را نیز میتواند به وجود آورد که «هشت یار اوشن» را بیش از اینکه گری راس کارگردانی کرده باشد یکی از تهیهکنندههای آن استیون سودربرگ کارگردانی کرده است.
از آنجا که همه بازیگران اصلی فیلم بازیگرانی شناخته شده و اغلب تحسین شده هستند از جمله ساندرا بالوک و کیت بلانشت میتوان بازیهای قابل قبولی را در این اثر شاهد بود و در واقع این مسأله میتواند تنها نکته مثبت «هشت یار اوشن» باشد. هر چند که در انتخاب بازیگران میتوان توجه کمتری از سوی کارگردان نسبت به توانایی آنها، برای انتخاب پیدا کرد اما تقریباَ همه بازیگران در کاراکترهایی که نقششان را ایفا کردهاند موفق عمل کرده و از لحاظ ظاهری نیز ارتباط مناسبی بین کاراکترها و بازیگران فیلم وجود دارد.
«هشت یار اوشن» در واقع تلاشی فریبکارانه از تهیهکننده، فیلمنامهنویس و کارگردان است تا با تغییر جنسیت کاراکترها در یک مجموعه سینمایی بتوانند خلاقیتی که ندارند را در ظاهر از بین ببرند و کاراکترهای زن را به جای کاراکترهای مرد به عنوان یک خلاقیت در قصه و ایدهپردازی به مخاطب خود تحمیل کنند. استفاده از نامهای مطرح و آشنا در لیست بازیگران فیلم هرچند که از لحاظ هنری تا حدی نتیجه موفقآمیزی داشته اما در وهله اول نشان از توجه و تلاش صاحبان اثر برای جذب مخاطب و به دست آوردن گیشه است که مهم بودن این مسأله به قدری ذهن صاحبان اثر را درگیر کرده که منطق و روابط علت و معلول را در کلیت اثر از یاد بردهاند و در نتیجه فیلمی غرق در دنیایی بیمنطق و شکست خورده در فضاسازی و شخصیتپردازی را به دنیای سینما ارائه دادهاند.