فستیوال کن و یاد آوری نقش احتمالی سینما در آگاهی و دادخواهی
- شناسه خبر: 91223
- تاریخ و زمان ارسال: 12 خرداد 1404 ساعت 11:59

یکی از خطرات بسیار بزرگی که این دگرگونی به دنبال خواهد داشت و ما همه ی نمودارهای آن را در سراسر جهان می بینیم و آمریکا ترسناک ترین جولان گاه آن شده است، از دست دادن دمکراسی است. پدیده ای که گرچه کما بیش شاید شماری از مردم دنیا را ازبند رها کرده بود و به شماری دیگر انگیزه دست یابی به آن را می داد، در خطر ناتوانی و مرگ قرار گرفته است.
حال اگر بر این باور باشیم که سینما می تواند، با نشان دادن آن چه در انتظارمان هست، شماری را کمی به اندیشه وادارد و یا انگیزه ایستادگی در آنها به وجود آورد، می توانیم بگوئیم که به هدف خود رسیده است.
از سوی دیگر، به گفته “برتراند ناورنیه”، سینماگری که تاریخ سینما را به خوب می شناخت، سینما پنجره ای را به سوی دنیا می گشاید. از این هم می توان فراتر رفت و باور داشت که سینما پنجره ای را هم به دنیای خودمان می گشاید، دنیائی که می شناسیمش . در حالی که چنین نیست، چرا که ما حتا از درون خانه ی همسایه مان هم خبری نداریم چه به رسد به درون هر فرد با همه تجربیات فردی اش از زندگی.
البته شمار این فیلم ها کم نیستند و نمی توان فهرست وار از آنها سخن گفت، اما چند تائی بسیار زود در اندیشه نقش می بندند.
در فستیوال سال گذشته کن، افزون بر فیلم دانه های انجیر معابد، کار آموز، دختری با سوزن، که هر یک به گونه ای پرسش گری به وجود می آوردند، داستان سلیمان، ساخته “بوریس لوژکین”، یکی از آن فیلم هایی بود که به سینما معنی می داد بدین ترتیب که زندگی روزمره و دلخراش مهاجرانی را از درون پیش چشم کسانی می گذاشت که هرگز امکان دیدنش را نداشتند و به آن نمی اندیشیدند.
آیا سینما به ایستادگی و جستجوی راهی دیگر کمک می کند ؟
در زمینه سینمای متعهد، دو رده فیلم وجود دارند: یکی فیلم هائی هستند که در راستای آرمان ها و باورهایمان قرار می گیرند و دیگر فیلم هایی که ابزار دسترسی به آرمان ها را در اختیارمان می گذارند، چه از راه نگاهی به گذشته و چه از راه انگارش آینده.
این نکته به ویژه در زمینه ی جهت گیری های سیاسی، با نشان دادن آن چه دمکراسی می نامیمش، خدشه به آن و یا تلاش برای دستیابی به آن، برجسته می شود. شماری از فیلم های ایرانی، کره ای، کامبوجی، چینی و ژاپنی در این رده قرار می گیرند چرا که گویش آنها با پرداختی استادانه، به درون تماشاگر چنگ می زنند. فیلم هائی که درکشان آسان است و نیاز به ایستادگی و مبارزه را در تماشاگر به وجود می آورند. البته اینها تنها نیستند و برای نمونه می توان حتا “جنگ ستارگان، خطر شبح” ، ساخته جرج لوکاس” ، در سال ۱۹۹۹، را برشمرد، که پیش از شلوغ کاری های ترامپ، به بستن مالیات با زور و اختلافات بازرگانی میان سیاره ها می پرداخت. در آن فیلم فدراسیونی که برای پیاده کردن صلح و آرامش به وجود آمده بود، همه ی دادو ستد های مرزهای بیرونی را با بستن مالیات زیر کنترل گرفت و ارتشی برای پاسداری از وسیله های رفت و آمد، به وجود آورد.. حال آن داستان ما را به یاد آن چه که امروز شاهدش هستیم می اندازد و خطر این که جنگ اقتصادی یک جنگ نظامی تمام عیار را به وجود آورد، بیشتر می کند.
همچنین برای رودروئی با سینمای تبلیغاتی سیاسی ، باز هم سینما می تواند نقشی سازنده داشته باشد کما این که اگر به کودکان و جوانان فیلم “دوازده مرد خشمگین” ساخته “سیدنی لومت” در سال ۱۹۵۷، را نشان بدهیم که در آن یک جوان فقیر به اتهام فتل پدرش مورد محاکمه قرار می گیرد و دوازده عضو هیات داوری، برای دادن رای بر محکومیت او به اعدام و یا تبرئه اش، در اتاقی بسته نشانده می شوند.. در آخرین لحظه و در حالی که همگی می خواستند پرونده را از سر باز کنند و بروند پی کار خودشان، یکی از آنها، “هنری فوندا”، در آنها دو دلی به وجود می آورد و کم کم، تک تک آنها را به اندیشه وا می دارد. در این تلاش، او جنبه های اخلاقی آنها را زیر پرسش می برد و از انگیزه های راستین و پیش داوری های درونی شان پرده بر می دارد. این فیلم درسی است برای اندیشیدن در هر زمینه و مبارزه با هرگونه پیش داوری.
“نیکیتا میخالکوف” روسی هم در سال ۲۰۰۷، همین موضوع را درفیلم “۱۲” به کار برد که در فستیوال ونیز به نمایش درآمد و جایزه “شهباز طلائی” را در مسکو از آن خود کرد.
“آقای اسمیث به واشنگتن می رود”، ساخته ی “فرانک کاپرا” در سال۱۹۳۹، با بازی “جیمز استوارت” نیز به چگونگی روند پیاده کردن دمکراسی در سنای آمریکا می پرداخت که امروز نیز شاهد نمونه ای دیگر از آن با سخنرانی دراز ۲۵ ساعته و بدون ایست “کوری بوکر”، یک سناتور آمریکائی،بودیم که طنین ویژه ای در شرایط کنونی پیدا می کنیم.
یک نمونه گوبای دیگر، فیلم فراموش نشدنی “یک روز ویژه”، ساخته “انوره اسکولا” (۱۹۷۷)، با بازی بی همتای “مارچلو ماسترویانی” و “سوفیا لورن” در نقش هائی هستیم که غافلگیر می کند. “مارچلو” ، مرد خوش چهره و خوش صدای دلخواه زنان، در نقش یک همجنس گرا، در دوران فاشیسم در ایتالیا، در سال ۱۹۳۸ و خطری که تهدیدش می کند و “سوفیا لورن”، در جامه یک مادر خانواده فقیر، بدون ارایش و با لباسهای کهنه پدیدار می شوند. این فیلم به خوبی نزدیکی و همدردی دو موجود له شده در اجتماع را نشان می دهد که هیچکدام پناهگاهی ندارند و از مهر بی بهره هستند. زنی از گونه ی فاشیست ناپیدای همه گیر که همچون گازی نادیدنی اجتماع را فرا گرفته، رنی که مورد آزار، خشونت و بی مهری پیگیر بوده و هست و ارزشی کمتر از یک روفتگر و یا خدمتکار دارد، ناگهان از ظرافت و توجه مردی برخوردار می شود که با هیچکدام از باورهای خشک پایه ای اش همخوانی پیدا نمی کند و این دنیای بی حرف و پیش او را در هم می ریزد.
در میان فیلم های انیمیشن، فیلم های بسیاری وجود دارند که در نهایت پاسخگوی شماری از نگرانی درونی کودکان می شوند. یکی از متاثر کننده ترین آنها، که گاه نیز برای کودکان غمگین کننده می شود، “آرامگاه شب چراغ ها” ، ساخته “ایسائو تاکاهاتا” و استودیوی گیبلی، در سال ۱۹۸۸، است که از جنگ و بمباران و بیماری و از دست دادن مادر سخن می گوید. درسی نه برای ترساندن کودکان، بلکه برای دادن پس زمینه ی اندیشیدن و راه حل یافتن در دوران دشواری ها. چیزی که به هر رو نقش افسانه هاست که بیشترشان می ترسانند تا کودکان را برای زیستن در دنیائی که چندان مهربان نیست آماده کنند.
اگر به دوران خودمان نزدیک شویم، همین نقش را فیلم انیمیشن “فلو” بازی می کند که سال گذشته در بخش “نوعی نگاه” فستیوال کن شرکت داشت. این فیلم می فهماند بی خیالی و آسایش همیشگی نیستند و باید یاد گرفت چگونه با نابسامانی های زندگس مبارزه کنیم.
فیلم های پرآوازه ای که به گونه ای می توانند دستمایه ای برای آگاهی و دادخواهی باشند
فیلم “هتل رواندا” که داستان واقعی “پل روسه ساباگینا” را روایت میکند که در هتل خود، در درازای زمان نسلکشی رواندا، جان صدها نفر را نجات داد، نه تنها به نژادپرستی، خشونت و انسانیت میپردازد بلکه میتواند به همه این آگاهی را بدهد که در شرایط بسیار خطرناک هم همه می توانند انسان بمانند و راهی برای یاری دیگران پیدا کنند.
در فیلم “اسپات لایت”، ساخته “تام مک کارتی”، داستان یک تیم از روزنامه نگاران میدانی و پژوهشی روزنامه بوستون گلوب را روایت میکند که به بررسی سوء استفادههای جنسی در کلیسای کاتولیک پرداختند. این فیلم با نشان این که چگونه روزنامهنگاری میتواند در پرده برداری از حقایق و دادخواهی نقش مهمی ایفا کند، بر لازمه ی هواداری و بری داشتن این حرفه از فشارهای سیاسی برای پاسداری از دستیابی به وافعیات پافشاری می کند. جامعه ای بدون خبر رسانی درست، جامعه ای می شود که در آن زیستن و نفس کشیدن ناممکن می گردد.
فیلم های بسیاری که به بررسی شبکه های قاجاق مواد مخدر و در هم تنیدن این اختاپوت بزرگ با سیاستمداران و دنیای بی اخلاق و خشن مافیاهای گوناگون می پردازند کم نیستنند. یکی از مهمترین آنها، “ارتباط فرانسوی”، ساخته ی “ویلیام فریدکین” است. این رده از فیلم ها که شمار بالائی از فیلم های تلویزیونی را هم در بر می گیرد، در فستیوال ها نیز سر در می آورند و فیلم های “اسکورسیزه” گویا ترین نمونه ی آنها هستند. این فیلم ها گرچه شاید به دست کم گرفتن خشونت و کار بست آسان و نابخردانه ی ان توسط نو جوانان و جوانان کمک کنند، اما چگونگی مبارزه با جرم و جنایت را هم در راه بهبود رفتارهای اجتماعی نشان می دهند.
این فیلمها تنها نمونههایی از آثار سینمایی هستند که داد خواهی را در محورشان دارند. اما سینما میتواند با نمایش داستانهای واقعی یا تخیلی، توجه مخاطبان را به دشواری های مهم اجتماعی و انسانی جلب کند و آنها را به اندیشیدن و کاربست راه های برون رفت از آنها تشویق کند.
حال اگر بخواهیم فیلم های سال گذشته و چند سال پیش از آن فستیوال کن را که از نابسامانی های جنگ ها، زیست محیط ، اپیدمی، سیاست مداران فاسد و… پرده بر می داشتند و حکایت از دلمشغولی های همه جهانیان به موضوعات جهان شمول داشتند، امسال که اوضاع دمکراسی، محیط زیست، سیاست های نابخردانه و نسل براندازی بیشتر شده، فیلم ها در مجموع شخصی تر شده اند و رابطه های خانوادگی بیشتر از پیش در همه ی آنها موج می زد. درست مانند این که مردم ، در برابر نگرانی ها و فشارهای بی شمار اجتماعی، خواسته اند سرشان را در لاکشان فرو ببرند و واقعیت ها را نبینند.
البته فیلم برنده نخل طلا، “یک تصادف ساده”، ساخته جعفر پناهی، فیلم ” مامور مخفی”، ساخته “کلبر مندوسا فیلیو” (دیکتاتوری نظامی در برزیل سالهای ۱۹۷۰)، برنده جایزه بهترین کارگردانی، “دو دادستان”، فیلم بسیار توانمند و کنار گذاشته شده ی “سرگئی لوژنیتسا” (زندان های ترسناک شوروی پیشین)، “پرونده ی شماره ۱۳۷″، ساخته “دومنیک مول” (فساد پلیسی) و “شاهین های جمهوری”، ساخته ی “طارق صالح” (فساد سیاسی و قربانیان آن)، همگی از پیامی فراتر از درگیریهای روحی/احساسی فردی می دادند، اما شمارشان در برابر آن ژانر های دیگر چندان بالا نبود.
سال گذشته نیز فیلم های بسیار با ارزش و خوش ساختی چون “دانه انجیر معابد”، ساخته محمد رسول اف، “کارآموز”، ساخته “علی عباسی” – که هنرپیشه اش، “جرمی استرانگ”، یکی از اعضای هیات داوران امسال کن بود- وحتا “امیلیا پرز”، ساخته “ژاک اودیار”، در برابر فیلم های پیش پا افتاده ای چون “آنورا”، ساخته “شان بیکر” و “آن چه که ما نور می نامیمش”، ساخته “پایان کاپدیا” وبرنده جایزه ویژه هیات داوران، رنگ باختند و قربانی “گرتا گرویگ” و یک هیات داوری نه چندان کارکشته و کار شناس شدند.
باز هم نمی توان این تغییر را به نادیده گرفتن مسائل جهانی نسبت داد، بلکه ممکن است نشاندهنده نیازی برابر به بر قراری توازن در پرداختن به مسائل بزرگ جهانی و توجه به زندگی شخصی و عاطفی باشد. سینما به عنوان یک رسانه توانمند، همواره نقش مهمی در بازتاب و شکلدهی به کنه اندیشه ها و احساسات جامعه داشته است اما تغییرات در دلمشغولی در درون داستان فیلمها میتواند بازتابی از تغییرات در اولویتها و نیازهای جامعه نیز باشد
این فیلمها تنها نمونههایی از آثار سینمایی هستند که در فستیوال ها و از جمله در کن – که شوربختانه به قطب و یا سنجه ی برای برگزیدن فیلم ها برای فستیوالی های دیگر و نادیده گرفته شدن شمار بالائی از فیلم های ارزنده تبدیل شده است- به موضوعات مهم اجتماعی و انسانی میپردازند که میتوانند در افزایش آگاهی و تشویق به دگرگونی های مثبت در جامعه نقش مهمی ایفا کنند. با این حال، نباید فراموش کرد که تغییرات اجتماعی نیازمند تلاشهای پیگیر و همگانی است و سینما تنها یکی از ابزارهای کارآ در این راه به شمار می اید.
سینما به عنوان یک رسانه توانمند میتواند با نمایش داستانهای واقعی یا تخیلی، دید تماشاگران را به سوی مسائل اجتماعی، سیاسی و انسانی بکشد و آنها را به اندیشیدن و کنش وادارد و یا دست کم سبب شود جرقه ای در سرشان برای یافتن راههای برون رفت زده شود.
«شهلا رستمی»