نامی پر طمطراق بر فیلمی آشفته
- شناسه خبر: 1589
- تاریخ و زمان ارسال: ۲۶ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۴۲

هنرمندنیوز: بی شک هیچ فرقی بین بینندگان پرفروشهای امسال مثل «مصادره»، «لانه زنبور»، «مغزهای» کوچک زنگ زده» و حتی «هزارپا» وجود ندارد. همه این فیلمها میخواهند مردم را سرگرم کنند و بینندگان هم برای خندیدن یا خشم کردن یا گریه کردن و… به دیدن این نوع فیلمها میروند . درست مثل دیدن یک مسابقه فوتبال! حتا ممکن است وسط صحنهای از فیلم زیر لب به یکی از بازیگران بد وبیراه هم بگویند… اما غایب اصلی در این نوع فیلمها شرافت، تعمق و اندیشه ورزی است!
وقت تماشای فیلم «مغزهای کوچک زنگ زده «سه بار خواستم سالن سینما را ترک کنم اول بار جایی حدود ۱۵-۱۰ دقیقه اول فیلم که با ریتم کلیپی جلو میرود انگاری دارد شوخی میکند با فقر و حاشیه نشینی و آدمهای آن. نوعی هندی کردن موضوع! بار دوم جایی بود که برادر کوچک خواهر را در مقابل چشمهای اهل خانواده میکشد (که البته نمیمیرد و اصلا قرار نیست که بمیرد و این شوخی بزرگ «مردم گول زن» بیشتر شبیه برخی نوحه خوانیهاست) که در اتاق دیگر برادر بزرگ دارد شام میخورد، پدر فقط تماشاگر است، برادر ناتنی (که بعدها میبینیم ناتنی است سرش را برده زیر لحاف و شاید ضجه میزند چون معلوم نیست فقط میبینیم که بدنش میلرزد) انگار داریم خشونت یک گروه پدرخواندهای را میبینیم: این آدمها از کجا آمده اند. از سائوپولوی برزیل یا سیسیل؟… یا این یک فیلم آخرالزمانی است؟… بیشک که شبیه آدمهای اینجا نیستند!… شاید هم هر چقدر شخصیت سازی ما شبیه سازی و تعزیهای و غلو شده باشد میتواند بیننده بیشتری را شکار کند؟
بار سوم جایی که واقعا تصمیم به خروج از سالن سینما را داشتم لو دادن جای هم نشینی کودکان در طویله بعد از دست دادن ارزهای شاهین است. جالب این که قبل از آن عامل شکور میگوید شانس آورده که زنده است و میفهمیم که شکور هم لابد بعد از رفتن به زندان تغییر کرده و کسی که در برابر مرگ خواهرش بی تفاوت است حالا به شاهین رحم میکند! این چنینی آدمی؟ یا بهتر است بگوییم چنین جانوری؟… شخصیتهای باسمهای و ساختگی که نمیتوانند سوراخهای فیلمنامه را پر کنند این نوع آدما دایما در روند فیلمنامه ایجاد چاه میکنند!… و جالب این که این لو دادن همزمان است با تغییر و تحول درونی شاهین… نمیدانم این پلیس خوب داستان مال کجاست که با یک تلفن به یک ظلم و آدم ربایی و برده داری سالهای دور و دراز پایان میدهد؟ اصولا اگر چنین پلیسی هست اصلا چرا این جانورها شکل گرفتهاند؟ و درنهایت هم خراب کردن محله کذایی «خاک سفیدی» و بیرون کردن مردمانش و به انتظار ماندن برادر کوچک با چشمهای پر از کینه که لابد صحنههای بعد از فیلم را قرار است رقم بزند و نگرانی دیگری برای بیننده رقم بخورد!
یکی از نقاط عجیب فیلم تغییر شخصیت شاهین است و در روند فیلم نه تنها حرف زدن او عوض میشود بلکه کاکل موهاش را که همیشه رو پیشانی اش هست عقب میبرد… او تغییر میکند بی آن که بدانیم چرا؟… در واقع او از یک شخصیت پرخاشگر و عصبی و بی بوته تبدیل میشود به یک شخصیت ناجی و نوع دوست که باعث نابودی یک گروه تبهکاری میشود!… در حالی که او اصولا کاری نمیکند بجز یکبار که از پشت لگد به دوستش میزند و یکبار هم مثلا به جوانهای بی درد بالا شهری باز از پشت لگد میزند! شاید او کار دیگری جز لگد زدن بلد نیست!… البته در ملاقات او با شکور در زندان متوجه میشویم او یک کار دیگر هم کرده، او بوده که شکور را جری و تحریک کرده تا خواهرش را بکشد در حالی که او نمیخواسته! تغییرات شخصیتی شاهین در جایی خارج از متن اتفاق میافتد که ما بی خبریم!… البته ماری جوانا هم مصرف میکند که شاید در نوع دوستی اش مثمرثمر بوده! لابد!…
اگر تا انتهای فیلم در سالن ماندم به دو دلیل ساده بود که بعد نگویند بقیه اش را ندیدی که شاهکار بود و دوم این که به اتفاق چند همکار رفته بودیم و به اصرار یکی از آنها که به احترام او در سالن ماندم.
فیلم هومن سیدی مرا به یاد فیلمهای کیمیایی انداخت که آدمهای داستان هر کاری که کارگردان بخواهد میتوانند انجام دهند و باید این کار را انجام دهند (چون ما با شخصیت سر و کار نداریم) و هدف فقط تحت تاثیر قرار دادن تماشاگر است یا با دیالوگ یا مثلا کشتن خواهر به رسم فیلمهای جنایی و بعد هم مهم نیست از یک سکانس اجتماعی بپریم به یک سکانس گنگستری و کات بخورد به یک سکانس هندی مثلا دو جوان کتک خورده سوار بر موتور در زیرگذر و تونل شهری که میروند تا دنیایشان را عوض کنند!
فیلم «مغزهای کوچک زنگ زده» میخواهد خود را به بهانه بردن دوربین به حاشیه شهر و دم خور شدن با آدمهای بی بوته و بی اصل و نسب «خاک سفیدی» بزرگ جلوه کند آن هم با نشان دادن هر چه پلشتی است با کوچهها و خیابانهای بی رنگ و رو، مردم آزاریها و بیشتر از همه اینها: بازیگران فیلم اصلا حرف نمیزنند فقط داد میزنند، بد و بیراه میگویند و هیچ اصلی ندارند جز نابودی!… و نتیجه همه اینها فیلم آشفتهای است که بازیگرها را به متن حاشیه شهر وصله پینه میکند بی آن که بتواند به روح آن نزدیک شود. خلاصه این که در نهایت نه یک فیلم جدی میشود و نه میتواند به عمق موضوع نزدیک شود!… بردن دوربین به حاشیه جرات میخواهد اما تحریف نکردن واقعیت جراتی بیشتر که بی شک بعید میدانم بتواند مجوزهای لازم را برای ساخت بگیرد.
- ناصر پویش