“درس فارسی” ترفندی برای زنده ماندن
- شناسه خبر: 39986
- تاریخ و زمان ارسال: 3 بهمن 1400 ساعت 21:38

هنرمندنیوز: این جوان درکامیوتی که قرار است شماری از زندانی را به یکی از محل های ترانزیت یهودیان به اردوگاههای مرگ نازی ها برساند اما سربازان در میان راه همه زندانیان را به باد گلوله می گیرند، با استفاده از موقعیتی کوچک از مرگ می گریزد و سرانجام به اردوگاه می رسد.
این ترفند، سر آغاز مبارزه ای هیجان انگیز و اضطراب آور برای زنده ماندن می شود و همراه با آن درامی جریان می یابد که اساس آن را یک کشمکش روانی تشکیل می دهد. این کشمکش، به خوبی توسط دو هنرپیشه اصلی، کاپیتان “کخ”، (لارس ایدینگر) ، افسر نازی، و “ژیل” (نائوئل پرز بیسکه یار)، یهودی بلژیکی دستگیر شده به هنگام تلاش برای گذشتن به سویس از مرز فرانسه، ارائه می گردد.
کاپیتان “کخ”، که در نظر دارد پس از پایان جنگ به ایران برود و این موقعیت می تواند او را با یاد گرفتن زبان فارسی ، آماده این سفر سازد، گرچه حرف زندانی را باور ندارد اما با نکته سنجی و هوشمندی وی قانع شده از زندانی می خواهد به او فارسی درس بدهد. این جوان که تصادفی تنها کلمه پدر را به فارسی یاد گرفته بود، ناچار می شود زبانی تازه بسازد و آن را به عنوان فارسی به خورد فرمانده بدهد … خلاقیت این جوان و گاه نیز یاری سرنوشت سبب می شود این بازی مدت های دراز ادامه یابد، تا جائی که فرمانده، با پشتکار و جدیتی که در آلمان ها می شناسیم، این زبان ساختگی را به خوبی می آموزد و حتا تلاش به گفتن شعری هم می کند. و این صحنه و صحنه پایانی فیلم تنها جاهائی هستند که این درام ترسناک، سبب لبخند تماشاچی می شوند.
از سوی دیگر، روند داستان، شهرزاد قصه گو را به یاد می آورد که برای زنده ماندن هرشب قصه ای تازه برای شهریار روایت می کرد..
این بازی موش و گربه، رابطه میان زندانبان و اسیر، سرور و زیر دست در جائی به زندانی کمک می کند که فرمانده از وی می خواهد با خطی خوش و نظم بسیار، نام همه اسیران و زندانیان را در یک دفتر وارد کند. “ژیل” ( که در فیلم، برمبنای کتابی که به دست آورده، خود را رضا جون معرفی می کند) با استقاده از آغاز سه حرف نخست نام زندانیانی که در دفتر وارد کرده، هر روز شماری کلمه به اصطلاخ فارسی می سازد و شب هنگام در اختیار فرمانده می کذارد. این کار ضرب آهنگ بسیار خوبی برای فیلم به وجود می آورد. اما از سوی دیگر به کار بسیار سحت و ترسناک ساختن یک زبان واهی تبدیل می گردد، چون زندانی می بایست خود واژه های من در آوردی اش را یاد بگیرد و به هنگام گفتن تردید از خود نشان ندهد…عامل دیگری که فرمانده را تشویق به یاد گرفتن فارس می کند این است که یک زبان هند و اروپائی است و یک نژاد آریائی به آن سخن می گوید.
این فیلم که داستانش برگرفته است از رمان “ولفگانگ کولهازه” ، از رابطه پیچیده بالا دست و زیر دست و یا اسیر و شکنجه گر ، سخن می گوید و با جست و خیز های بسیار خوب توجه بیننده را فعال نگه می دارد. گر چه بستر فیلم “درس فارسی” خشونت نازیان با زندانیانشان (که یهودیان بزرگترین شمار آنها را تشکیل می دادند اما کولیان، کمونیست ها و دارندگان نقص عضوی نیز بری نبودند) را تشکیل می دهد، اما جنبه روانشناختی و روانکاوانه فیلم مهمترین دیدگاه آن است که با بازی ” نائوئل پرز بیسکه یار”، جسم تکیده و نگاه پر از نگرانی اش، در نقش “رضا” ی دروغین، برجسته تر می شود. فرمانده آلمانی هم که غرق در رویای رفتن به تهران و باز کردن رستورانی در آنجا هست ، به این جنگ روانی کمک شایانی می کند.
هیچ چیز در این فیلم بیش از حد آنچنان وحشیانه و یا ناراحت کننده نیست که نگاه بیننده را از صحنه برگرداند. بلکه از تلاش بر زنده ماندن به هر قیمت، طی دو ساعت و هفت دقیقه، تکیه می کند و بر دو عامل زبان و حافظه پافشاری می ورزد. دو مقوله ای که در پایان و به شکل غیر منتظره، نقش خلاقیت و جدیت را پر رنگ می سازد ونشان می دهد چگونه افراد کوچک می توانند نقش های بزرگی در تاریخ ایفا کنند. حوبی فیلم در این است که علیرغم ساختار آکادمیکش بر جنبه ناریحی و حشونت های شدید تکیه نمی کند و به شکلی تحسین برانگیز ذهن بیننده را با خود می کشاند.
ناگفته نماند که در بسیاری از کتابهائی که پیرامون “شوآ” یا کشتار یهودیان توسط آلمان نازی به چاپ رسیده، از جمله “یعقوب دروغگو”، اثر “یورک بکت” ، که او خود نیز از ارودگاه “لودز” و شماری اردوگاه دیگر جان سالم به در برده بود و اثرش در سال ۱۹۷۵ به فیلم در آمد، دروغ به شکلی تخیلی پرورش می یابد و بستر داستان را می سازد. برای بیشتر آن یهودیانی که توانستند از مرگ نجات پیدا کنند، پنهان کردن نام و سرگذشت زندگی شان با استفاده از دروغ بوده است.
در اردوگاه “آشویتس”، تنها کسانی از مرگ فوری بری می شدند که بین ۱۵ تا ۴۵ سال داشتند و از سلامت و توانائی خوبی برخوردار بودند. یهودیانی هم که برای سازمان دهی دیگر یهودیان در اردوگاه برگزیده می شدند، به هنگام رسیدن گروه های یهودیان، در گوش نوجوانان زیر پانزده سال می خواندند که خود را پانزده سال به بالا، یا به عبارت دیگر، مناسب برای کار اعلام کنند…
کارگردان فیلم، “وادیم پره لمان” ، پنج سال پس از ازدست دادن پدرش در نه سالگی، با مادرش به اروپا و کانادا سفر کرد. او به آموختن ریاضیات و علم فیززیک در دانشگاه آلبرتا پرداخت. سپس در تورونتو، در دانشگاه “رایرسون” کلاس های سینما و هنرهای تصویری را دنبال نمود. پس از ایجاد یک شرکت تولید ویدئو، به لس آنجلس رفت و در آنجا، پس از ساختن سماری فیلم تبلیعاتی، در سال ۲۰۰۳ ، نحستین فیلم بلند خود، به نام “خانه شن و مه” را با شرکت “جنیفر کانللی” ساخت که در نقش زن جوانی پدیدار می شد که در پی یک اشتباه حقوقی، ناچار می شود خانه خود را به یک سرهنگ پیشین بازنشسته ایرانی بقروشد…نقش این سرهنگ را “بن کینگر لی” ایفا می کرد. این فیلم بسیار مورد توجه قرارگرفت و نامزد جوایز اسکارو کلدن گلاب کردید. او درسال ۲۰۰۷، فیلم “زندگی پیش چشمانش” را با شرکت “اوما تورمن” و “اوان راشل وود “ساخت که در فستیوال “سندنس” نظر ها را به خود جلب کرد.
“وادیم پره لمان”، با سبکی که او را از دیگران متمایز می کند و همواره روان انسان ها را، با انگشت نهادن بر یک معضل اجتماعی می کاود، برای خود اعتبار به دست آورده، می رود که جای بزرگتری در دنیای سینما بیابد.
“شهلا رستمی”